اولين باري كه مصطفا را ديدم در مسجد سيد الشهدا عليه السلام شهرك مدني بود. پسري با چشماني درخشان و آينده اي روشن. نونهالي كه وقتي مكبري ميكرد همه دوست داشتن نماز اقامه كنند. كم كم در كار اذان رفت و وقتي اذان ميداد گويا جواني ها موذن زاده در مسجد حاضر شده و در حال اذان گويي است. اذان دلنشين مصطفي همچنان براي همه زيبا و شنيدني است. ديدار ما كه در سن شايد شش سالگي مصطفي رخ داد و در آن ايام هنوز در شهرك جانها و عاشقان، ساكن نشده بودند، گذشت و گذشت.... تا يك سال زمستان سرد و سوز دار همدان رسيده بود و در طبقه پايين جلسه برپا بود. شايد نزديك ده نفر بيشتر نبوديم. دو نفر جوان آمدند. يكي از آنها وقتي خواند حالت سكته به من دست داد. حس خيلي خوبي داشتم. تا حالا چنين صدايي به اين شفافيت نشنيده بودم. از آن روز به بعد با مصطفا بيشتر آشنا شدم. به آن دو عزيز گفتم. خانه ي شما كجاست؟ گفتند: همين جا در همسايگي شما. وقتي گفتند: در روبروي شما و در چند متري شما هستيم؛ اصلاً احساسي كه داشتم مثل كبوتري كه آزادانه به هر كجا ميخواهد جولان ميدهد همانطور شدم. احساس امنيت و با شكوهي داشتم.... از اين ديدار هم شايد نزديك پنج و شش سال مي گذرد. هر بار كه مصطفيمي خواهد حالت سكته براي من برقرار است. دوست دارم او بخواند و آمال و آرزو هاي خودم را در آن صداي زيبا پيدا كنم.
مصطفي پسري همه چيز تمام است. در اخلاق و رفتار و در تلاوت. همدان ما به مانند اين جوانان كم ندارد ولي اين ما هستيم كه بايد حداكثر شناخت و ديده شدن را براي اين عزيزان مهيا كنيم. براي مصطفا كه اين روزها در خودش فرو رفته و به مانند دوستان «چشم» ميگويد و هيچكدام را عملي نميكند، آرزوي روزهاي آفتابي مي كنم. زارعي براي من گوشههاي «جامه دران» و «عاشقكش» را معني كرده و رفته و من مانده ام با غم اين گوشه هاي فريبنده كه چه كنم.
بايد به مصطفي بگويم كه تا وقتي در كوچه هستي من يكي به ياد قرآن و درس و بحث مي افتم و تو با تمام قوا به كارهاي معنويت برس و اگر روزي از ديار ما جدا شوي جگرهايمان گويا پاره پاره شده است.
اين مطلب را ميخواهم بگويم كه، خيلي خوب است آدم در جايي زندگي كند كه همه اهل آواز و هنر هستند از بالاي كوچه كه آقاي رضا عزيزي به مانند غولي كه استخوان فيل دارد سايه سنگين خودش را بر اهل موسيقي شهرك پهن كرده تا مصطفي زارعي كه خداوندگار تلاوت محلهي ماست، تا پدر، كه فلسفه بودن با موسيقي را برايم در گوشي تعريف ميكند تا رضا دوستي كه عاشقانه به پرورش نوجوانان مي پردازد. همين.
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت:
۰۶:۲۰:۴۹ توسط:حسن موضوع:
نظرات (0)
«رازهاي يك بچه، كه عاشق استاد خودش شد.»
(محرم) سال97 شمسي (در شبهاي تاريك شهرك مدني فاز دو همدان) هنگامي كه ساعت 11 شب ميشد و بنده افتخار همراهي «حاج مُحمّد» را داشتم كه تا «حسينيه آل رسول (ص)» پياده و يا با ماشين ايشان را همراهي كنم، در حين تاريكي شب احساس ميكردم تبديل به يك «پَر كاه» و «بدون وزن» شده ام. تا حالا اين احساس سبكي را تجربه نكرده بودم. اصلا جلوي ايشان به حساب نميآمدم. دليلش را نميدانستم. يكبار نگاه كردم ديدم گويا «كوه الوند» در مقابلم در حال حركت است. ترسيدم ولي ترسي كه توام با ذوق و شوق بود. حاجي صحبت ميكرد، من به خود ميباليدم كه با حاجي دارم راه ميروم. ياد گذشتههاي دور افتادم. زماني كه نوجوان بودم و در فكر فرو ميرفتم و ميگفتم ميشود روزي با «حاج مُحمّد» حرف بزنم، كنارش راه بروم، اصلاً روزي ميشود كه حاجي مرا به «اسم كوچك» صدا بزند.... جوانها چه فكرهاي پاك و عاشقانهاي دارند.... حال خودم را به صاحب تمام اين آرزوها ميدانستم. ولي اين «اقيانوس پر تلاطم» را كه كرانهاي براي آن پديد نيست، از كدام منبع و سرمنشا تغذيه ميكند كه امثال بنده اگر وارد راز و رمزهاي اينان شويم ...كارمان تمام است.
«حاج مُحمّد آزادجو» از مردان بزرگ روزگار ماست. مردي كه تواضع و منش خاكي او هميشه ورد زبان ما «پاييننشينان» است. مردي كه فرصتهاي بسيار را از دست داد تا در كنار مردمان پايين دست جامعه زندگي كند تا بتواند گرهاي از مشكلات «فقير نشينان» باز كند. هنوز مردان خدا زنده اند.
«عطر» و بوي خاصي كه از اين استاد بزرگوار ميتوان حس كرد و استشمام كرد بي شك «عطر ظهور» است. تمامي روضهها، مدحها، نعتها و سرودهاي ايشان به كنار و ارائهي مطلب اين «مرد تمامنشدني» براي آقا «امام زمان عج » شنيدني و ديدني است. «سوز صدا» و نوايش فرق دارد. احتمالا «راز ناتمامي» حاجي در «ظهور» نهفته شده باشد.
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت:
۰۶:۲۰:۴۸ توسط:حسن موضوع:
نظرات (0)
براي برادر ارزشمند مداحم، آقا رضا عزيزي
چند روز پيش كه تلويزيون را روشن كردم آقاي اسفندقه كه از شاعران كرماني هستند را ديدم كه توضيحات بسيار مفيدي در مورد شعر آييني ميفرمودند. در حين صحبت به يك شعر آييني بسيار پر مغز از بيدل عزيز اشاره داشتند كه وصف حال اين ايام است. سبحه به معناي تسبيح است.
هرگاه ز خاك كربلا سُبحه كنند // در گردشِ آن چكيدنِ خوني هست
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت:
۰۶:۲۰:۴۷ توسط:حسن موضوع:
نظرات (0)
احسان از بچه هاي اصيل هيأتي، همداني (البته با گرايش شوريني) است كه با كار برق و الكتريكي مشغول و مشهور است. از آن زمان هاي دور كه يادم مي آيد، توي هيأت پاي سيستم مينشست و و پيچ هاي مخصوص «آمپلي فاير» را تنظيم ميكرد. هميشه از خودم مي پرسيدم اين همه پيچ و مهره را احسان چطوري سر در مي آورد و هماهنگ مي كند، خودش يك «جدول لگاريتم» تمام عيار است... و خيلي كار پيچيده و فني است. در ذهنم هست كه در هيأت برنامه اي پيش آمده بود و فرد مشهوري ميگفت: «من ديدم به تو اشاره كردند كه صدا را براي مداح كم و زياد كني و مداح را ضايع كني...» و احسان مي خنديد و ميگفت: «باباجان من چه كار دارم به اين كارها....» ولي گذشت... و همچنان احسان 24 عياره به كار خودش ادامه مي دهد و هنوز هم قصد ازدواج ندارد. مدتي يادم مي آيد باشگاه بدنسازي مي رفت و خوب شده بود ولي الان خبر ندارم ولي مشخص است كه كمي كُند و كُم نشاط شده است.... يكبار هم در مغازه ي ايشان «برنامه طنزي» روي صحنه رفت كه جالب بود، به نام «اوس فراز»... يادم آمد كه «پدر آقا احسان» اجراي نقشي در «فيلم سرداران تنگستان» در زمان پهلوي داشته اند و خيلي هم خوب شده است. پدر ايشان «حاج غلامحسين» از خالص ترين مردان روزگار ماست. مردي كه همه چيزش را براي هيأت خرج كرده و تا آخرين نفس در زير پرچم آقا ابا عبدالله خواهد ماند. اصلا نميدانم چرا برخي از اهاي شورين اينقدر خوبن.... خالص، بي ريا، مذهبي، عاشق، با حيا، سربه زير، خجالتي، خانواده دوست و البته هيأتي شاخ شاخ. احسان از بچه هاي شهركي است كه زندگي را دوست دارد. كمي عرفان و انديشه هاي ناب در سرش هست و گاهي اوقات براي بنده مطالبي را بيان مي كند كه نشان دهند ي ذوق و فكر پاك خودش است. به هر خواننده اي اعتنا نميكند.... مثلا عاشق يك خواننده اي است كه «جراح مغز» يا «قلب» است. دليل اينكه بچه هاي هيأتي يك بوي خاصي مي دهند را نميدانم. براي مثال بچه هاي كه «هيأت عزاداري حسيني» دارند يك عطر وجودي و نهفته دارند، بچه هاي «هيأت امام زماني» يك عطر دل پذير خاص دارند و بچه هاي «هيأت جلسه قرآن» يك بوي ويژه و نادر دارند .... اين خاصيت را در احسان به راحتي مي توان حس كرد. شما مي توانيد با ساير كسبه ي اطراف خودش اين تفاوت را لمس و البته با چشمان خودتان ببينيد و نياز به غيب گفتن ندارد.
به هر روي زندگي مشكلات خود را دارد و اين مردان بزرگ هستند كه از پس مشكلات بر مي آيند. از صميم قلب براي احسان و خانواده نازنينش كه پر از مهر و عاطفه هستند آرزوي سلامتي دارم. براي پدر خوبش، كه با هم چه رازهاي مگويي داريم و در قلب هايمان خواهد ماند تا آن ديدار ويژه و خاص اتفاق بيافتد....
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت:
۰۶:۲۰:۴۶ توسط:حسن موضوع:
نظرات (0)
مطلبي مختصري كه قرار است در باب مسجد عظيم الشان سيد الشهدا در ويكي پديا (اگر موفق شويم) ثبت گردد.
محل و مكان مسجد:
مسجد عظيم الشان سيد الشهداء(ع) همدان واقع در شهرك شهيد مدني، فاز دو ، انتهاي پارك مدني قرار گرفته است. از خصوصيات اين مسجد اشرافيت كامل بر بوستان(پارك) مدني است، كه جلوه ي بسيار پر نشاطي و منظره ي بسيار ديدني به وجود آورده است.
ساخت و موسسان:
مسجد حضرت «سيد الشهداء عليه السلام» ، همدان، واقع در شهرك شهيد شهيد مدني فاز دو از مساجدي است كه در اواخر دهه هفتاد و اوايل دهه هشتاد بنا گذاشته شده است. اواخر دهه هفتاد بناي مسجد گذاشته شده است. از موسسان اوليه اين مسجد مي توان به آقاي احمدي( از معلمان بازنشسته ) و جناب آقاي محمود نادري( از سپاهيان بازنشسته) اشاره كرد. جناب آقاي مومني از پيرغلامان و از بزرگان مسجد مي باشند كه نزديك به نود سال از عمر با بركت ايشان مي گذرد و از ابتداي ساخت مسجد كمك ها و راهنمايي هايي به اهالي محل داشته اند.
امامان جماعت:
مرحوم حسيني از شاگردان مرحوم آخوند اولين پيش نماز مسجد سيد الشهداء بوده است. بعد از ايشان آقايان محمودي، زنگنه و ... از امامان جماعت اين مسجد بوده اند. در حال حاضر حجت الاسلام و المسليمن دكتر رضا بهرامي از سال 1390 شمسي امام جماعت اين مسجد بوده اند.
ذاكران اين مسجد عظيم الشان:
«حاج محمد آزادجو» از مداحان به نام و خوش نام اين مسجد هستند كه از ابتداي ساخت مسجد تا كنون هم در عرصه مداحي و هم در عرصه ي هيات امنايي به اين مسجد كمك هاي فراواني داشته اند. ايشان علاوه بر مداحي، با هزينه خود به هزينه هاي مسجد كمك هاي فراواني داشته اند.
از ديگر ذاكران ميتوان به آقاي رضا عزيزي(آشنا به مقتل و موسيقي دستگاهي ايران)، دكتر حامد سلطاني، ياسر دوستي، مجتبي محمودي، مجيد ظاهري، محمد همداني ، جمال احتظاظي و .... اشاره نمود.
كرامات مسجد:
از كرامات اين مسجد عظيم الشان ، در سال 1393 شمسي كه مردم در حال تهيه و پخت غذا جهت روز عاشورا بودند در داخل گوشت نذري و تقسيم آن متوجه عبارات و جملاتي به نام«الله» و «لا اله الا الله» ميشوند، كه باعث حيرت و تعجب اهل منطقه ميشود. فيلمي در آن زمان ضبط و در آپارات قابل مشاهد است.
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت:
۰۶:۲۰:۳۶ توسط:حسن موضوع:
نظرات (0)
جزاي آنكه نگفتيم شكر روز وصال
شب فراق نخفتي لاجرم زخيال: (راست و درآمد ماهور)
دگر به گوش فراموش عهد سنگين دل
پيام ما كه رساند؟مگر نسيم شمال: (گشايش)
غزال اگر به كمند اُفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در كمند قضا: (داد)
جماعتي كه نظر را حرام مي گويند
نظر حرام بكردند و خون خلق حلال(خاوران)
تو بر كنار فراتي نداني اين معني
به راه باديه داند قدر آب زلال(دلكش)
به خاك پاي تو داند كه تا سرم نرفت
ز سر بدر نرود همچنان اميد وصال(قرچه)
حديث عشق چه حاجت كه بر زبان آري
به اب ديده خونين نوشته صورت حال(داد فرود)
به ناله كار ميسر نمي شود سعدي
وليك ناله بيچارگان خوش است بنال (فرود)
سعدي / وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن/بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف
به نظر اين بنده ناچيز سراپا تقصير، يكي از بهترين آوازهايي كه در «دستگاه ماهور» هم از لحاظ «فني» و « احساس» ارائه شده؛ اين غزل زيباي آقاي «سعدي» بزرگوار است. همه چيز مثل يك عكس زيبا در كنار هم قرار گرفته اند. بيان استاد هم در «تلفظ حروف» و حتا «وزن» بكارگرفته شده بسيار توانمند و وصف گفتن ندارد. شرح بيت «كمند قضا» خود شرح مفصلي دارد.... خيلي ها «كمند غزال» مي خوانند.
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت:
۰۶:۲۰:۳۵ توسط:حسن موضوع:
نظرات (0)
بسمه تعالي
بالاي سرش زهوشمندي – مي تافت ستاره ي بلندي
بخش اول: اولين باري كه آقاي «رحماني» را ديدم، در اتوبوس مشتركي بود كه به قصد تهران و حضور در مسابقات بين المللي و ديدن مستقيم فينال اين مسابقات بود. آقاي «سيفيان» و دوست نازنين ايشان آقاي «تركمان» و كلي از نخبگان قرآني هم بودند. برادر عزيزم «مصطفي دهقاني» هم تشريف داشتند. در طول مسير آقاي سيفيان كه از قاريان با اخلاص همدان هستند از وسط اتوبوس آقاي رحماني را به بنده نشان دادند و گفت: آن جوان كه در ابتداي اتوبوس ايستاده آقاي رحماني از نوجوانان خوب تلاوت استان هستند و به حول و قوه الهي آينده اي درخشان دارند. از دور كه نگاه كردم، نوجواني رشيدي را ديدم كه حداقل 15 سال از من كم سن و سال تر بود. جواني با چهره بشاش، باانگيزه، شاد، محكم، متعصب، خجالتي، كم رو و البته چشماني پُراز شرم و حياء و بنده در حافظه خود تصويري از ايشان ضبط كردم. فكر ميكنم در بين راه به جز سلام و عليك خشك و خالي بين ما چيزي رد و بدل نشد.
بخش دوم: چند بار هم در مسابقات قرآن دانش آموزي كشوري كه در همدان و در دانشگاه آزاد برگزار شد و ايشان صاحب رتبه شدند او را زيارت كردم و اين نشان دهندهي لياقت و پشتكاري بود كه داشت. و باز من ايشان را مي شناختم ولي او در عوالم ديگري بود كه همه به آن «حسادت نيكو» دارند.
بخش سوم: امسال در مسابقات دانش آموزي تهران رتبه آورد و بنده از صميم قلب خوشحال شدم و براي اين جوان خوب و درخشان شهرمان از صميم قلب آرزوي موفقيت كردم.
بخش هاي خوب بعد: كارهاي اين پسر خوب لاله جيني را پيگير بودم و در هفته آخر سال 96 در مسجد چمن همدان تلاوتي يادگاري انجام داد خيلي ذوق و شوق كرديم ... تا يك روز كه در كنارش نشستم و در سالن غذا خوري پادگان ابوذر ناهار يك «كوبيده جانانه» با «نوشابه زرد» خورديم و كلي «حاج آقاي فرهادي» با دوستان شوخي كردند و من تمام حركات اين جوان را زير نظر داشتم كه چيزهايي ياد بگيرم كه انصافا چيزهاي فراوان براي عرضه داشت.
فكر اينكه دو نفر از بهترين هاي هنر آوايي استان همدان يعني: آقاي «مهدي ساعد» و «عليرضا رحماني» از يك خاك زر خيز به نام «لاله جين» باشد، انسان را به ياد خاك خراسان مي اندازد كه عالمان و هنرمندان بزرگ و نامداري از آن قطعه از بهشت برخاسته اند و انسان به هم ولايتي هاي خودش افتخار ميكند و كلي «پُز» مي دهيم كه ما هم همداني هستيم.
در فكر اين بودم كه آيا مي شود «دختران جلسه» را براي «مسابقات مالزي» آماده كنيم؟ يا خير؟ اصلاً در همدان ميشود از اين فكرها كرد يا خير؟ يا اصلاً براي خانم هاي جلسه برنامه اي داريم يا خير.... در همين فكرها بودم و با آقا «سيد مهدي مرتضوي» داشتيم كارهاي جلسه قرآن و هماهنگي هاي لازم را انجام ميداديم كه پيامي از «عليرضا رحماني» برايم رسيد كه ميخواهد در جلسه قرآن شركت كند. خوشحال شدم. گفتم جوان به اين خوبي از آنطرف همدان با تمام ذوق و شوق مي خواهد ما را در انتهاي همدان ببيند... بدون هيچ غرور و بدون تكبري. «خدايا از اين همه شناخت و معرفت به ما هم عطا كن. »
بخش آخر: صبح زود همسايه هاي صداشناس محل (بر خلاف هميشه كه صداهاي ناكوك ميشنوند) گفتند: ديشب كي بود «نفر آخر» مي خواند؟ خيلي حرفه اي بود، چند سالش بود؟ خيلي قشنگ خواند... گفتم 17 سال بيشتر نداشت...گفتند صدا «سي» به بالا مي خورد... گفتم: «حرفه اي ها اينجورين».
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت:
۰۶:۲۰:۳۴ توسط:حسن موضوع:
نظرات (0)
انتخابات هيات امناي مسجد و داستانهايش
معتمدين محل و البته آنهايي كه سري توي سرها دارند و اعتقاداتشان از همه كامل تر، در سلام دادن ديرجوابگوتر، در ادعا از همه جلو افتاده تر و البته با اكراه به ديگران توجه كردن از مواردي است كه بايد يك شخص شخيص به همراه داشته باشد تا بتواند مورد وثوق مردم باشد. پرواضح است كه لباس هاي رنگ مرده و البته تر و تمييز، نداشتن موي بالاي پيشاني، داشتن ريش هاي خشن و عدم آنكارت آن، داشتن خودكار در جيب پيراهن، جديّت، حق به جانب بودن، عدم حساب كردن ديگران به پشيزي، اختراع نمازهاي يك ركعتي و عجيب، سجده هاي طولاني، عدم هماهنگي، داشتن چشم هاي بي حال در عين حال بيرحم. در هر صورت دوستان گفتند بعد از دو سال شما هم نان نويسي كن. اصلا قبول نميكردم چون همش دردسر و فحش خوريش زياد است. به اصرار پدر فعلا قبول كردم..... خرداد 97- شهرك مدني/ نرسيده به روستاي حسن آباد
سوار شدن بر هواپيما 2
سوار بر هواپيما شدن همانطور كه لذت دارد ترس فراوان هم دارد. اينقدر از هواپيما لذت ميبرم كه وصف ناپذير است. وقتي سوار ميشوي اعمال كرده و نكرده ات در پيش روي ظاهر شده و ديگر جاي لذت را ترس ميگيرد. بعضي ها كه در هواپيما الكي ميخوابند و با يك تكان برخواسته و از اينكه هنوز زنده هستند كيفشان كوك ميشود. ولي هواپيما با كسي شوخي ندارد. از بهترين ساخته هاي بشري است كه بعد مكاني را با كمك سرعت براي انسان برداشته و به سرعت انسان ها افزوده. هميشه خواستم حال و احوال كساني كه در سوانح هوايي آسيب ديده اند را بدانم و بپرسم. اينكه شايد يك روز به سر خودم بيايد اصلا مهم نيست ولي آن لحظات سخت چه بر سر دوستان مي آيد. بعضي ها مي گويند در همان ثانيه هاي ابتدايي افراد دچار شوك و مرگ و حتا خونريزي شديد شده و از بين ميروند.... به هر حال مرگ هميشه براي آدميزاد يك چالش مهم است. تير97- روستاي حسن آباد همدان.
در احوالات آقاي نون:
از همان ابتدا هم ميشد
بازي هاي كودكانه:
اينكه در طول روز با كلي از مردم و خلق الله سروكله زدن و يك ريز با تلفن صحبت كردن نياز به انرژي و خوردن گرمي جات فراوان است بگذريم، بايد هميشه لبخندهاي پر معني و پر تفسير هم در پس هر نگاه داشته باشي خود كتاب هاي گوناگون مي خواهد... از اينكه بگذريم وقتي مثل «سگ هارر» (هار را بايد با تكرير حرف را و تاكيد بر آن خواند تا حق واژه رعايت شود.) با بچه ها و نونهالان هم رابطه داشتن هم خود داستان هاي شيرين روزگار ماست. وقتي به خانه ميروي دنياي ديگري پيش روي توست. كودكان شيفتهي تو هستند و تو را خداوند خود مي پندارند... وقتي تا يك نصفه شب بايد با يك جوان چقر فوتبال بازي كني و چشمانت از بي خوابي لوچ شود... هم شيرين است و هم كمي سخت. تير 97- اطراف روستاي حسن آباد همدان(شهرك مدني)
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت:
۰۶:۲۰:۳۲ توسط:حسن موضوع:
نظرات (0)
به نام خدا
يكي دو ماهي است كه از استاد فرهادي مي خواهم بپرسم استاد جان اگر يك نفر، استاد خودش رو خيلي دوست داشته باشه و عاشقانه او رو دوست داشته باشه.... بر او گناهي هست يا خير؟
واقعا در روزگار شلوغ ما، حاج آقاي فرهادي از ذخاير جهان كنوني ما هستند و عين هميشه قدر ايشان هم نخواهيم دانست.
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت:
۰۶:۲۰:۳۰ توسط:حسن موضوع:
نظرات (0)
دستگاه نوا
موسيقي ايراني پر از راز و رمزها و عشق بازيهاي، خاصي است كه در محضر دوستان بايد بود و در خلوت و يا در چمني بايد نشست و آن را چشيد و در مورد نكاتي كه در خود نهفته در ژرف هاي فكر فرو رفت. البته بايد مواظب بود ناخودآگاه در افكار ماليخوليا نبايد فرو رفت و با كله در چاه ويل سقوط كنيم.
اما، نميدانم كدام يك از اساتيد و دوستان بود كه بيان مي داشت آواز نوا، يك آهنگ غريبي است در موسيقي ايران و آن را زياد خوش يمن نميدانستند و آن را نحس؟ مي دانسته اند.... والله اعلم بالصواب.
يكي از بهترين تصنيف هاي نوا كه در عصر حاضر اجرا شده است، تصنيف «چهره به چهره» كار استاد وگروه ايشان مي باشد.
گر به تو افتدم نظر
چهره به چهره رو برو
شرح دهم غم تو را
نكته به نكته مو به مو
در پي ديدن رخت
همچو صبا فتاده ام
خانه به خانه در به در
كوچه به كوچه كوه به كو
مي رود از فراق تو
خون دل از دو ديده ام
دجله به دجله يم به يم
چشمه به چشمه جو به جو
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت:
۰۶:۲۰:۳۰ توسط:حسن موضوع:
نظرات (0)