ريوايس ريوايس .

ريوايس

-_-

ديگه حسش نيس واسه ناراحتي بقيه وقت بذارم

خودم كم بدبختي ندارم باز بچسبم ب بقيه وقتايي ك ناراحتن : 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۵۸ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

هيلر

قصد دارم هيلرو دوباره ببينم :))))))

خيلي قشنگ بود

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۵۸ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

😂اسكل

با امير حرف ميزدم دوباره گف باب اسفنجي چرا انقد باادب شدي؟

ميگه فحش بده اسكل بازي دربيار بخند تخص بازي دربيار عين قبل

چرا اينطوري شدي

ميخندم ميگم افسرده شدم

ميگه عااا معلومه چت شده چرا؟ چيشده؟

بعد موقع خدافظي گفتم خدافظ موفق باشي 

چن لحظه ساكت بود گف فحش بده باب اسفنجي .

بهت نمياد انقد مودب باشي موفق باشي چيه؟

بگو برو گمشو پسره ي آشغال عوضي😂انقد باادب نباش بهت نمياد😂 

خنديدم ميگم خو اوكي زر نزن انقد برو گمشو😂 

ميگه مشخصه امشب يه چيم هست ن؟

ميگم عا يه چي زدي 

ميگه حالا الان بايد برم باشگاه ميام ميگمت چي زدم😂 

اولش واسم كنسرت اجرا كرد بچه😂ديد تو خودمم

با دس ميزد ب يه جايي ريتم دراورده بود 

آهنگ ميخوند ميگف باب اسفنجي ناز داره

چرت و پرت ميگف اصن با يه ريتم شاد ميخوند😂

اصن امشب شنگول ميزد😂

واقا حالم بهتر شد :))) 

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۵۸ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

😭

پس جي چانگ ووكه من كو؟😭

ك دست بكنه توموهام بگه اينطوري خيلي نازي😭 

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۵۶ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

آري:)

 

يه روزي انجامش ميدم:)؟ 

ويديوي پايينو حتما ببينيد!

كليك

منبعش

خيلي خوبه خيلي:))) 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۵۶ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

ميخاي با ي جمله حالتو بد كنم:))

-×| فردا يك نفر يه جاي دنيا از خواب بلند ميشه ، بدون اينكه بدونه اون روز آخرين روز زنده بودنش روي زمينه:) 
{ @Theoryland } | #AY



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۵۵ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

تف تو اين شانس

ديروز يه كلاس داشتم 

يه همايش موفقيت تحصيلي حوصلشو نداشتم  

شركت نكردم 

الان پوستر  همايشو ديدم :"))))))))) 

دلم خون شد اصن 

دبيرش يه پسره خوشگلي بوده😭😂

چرا نرفتمممم 😭

عين ماست وا رفتم ديدم پوسترو 😂😂



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۵۵ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

اوكي تو راس ميگي

من چنينم تو برو مصلحت خويش انديش؛

اينجا سعدي با كلي ادبيات گفته من بد تو برو ب فكر خودت باش 

 

*بيوي بعديم

*بيوي الانم: و زبان هاي آلوده ب قتل؛



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۵۴ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

سيني چايي

عا پست قبلو نوشتم ياد فاطميه افتادم 

فاطميه همين امسال

واس اولين بار سيني چايي هيئت موسسه من دور دادم 

يعني امسال اونقد بزرگ شدم ك بتونم دور بدم 

البته نميدادن بهم :| ميگفتن كوچيكي:|

خلاصه سينيو دور دادم بردم طبقه پايين يكي ا پسراي موسسه وايستاده بود دم در ب عنوان راهنما يا خادم 

اروم گفتم ببخشيد؟

سريع اود سينيو گرف ازم گف صب كنين الان سيني پرو ميدم 

البته خانم حسيني ديگ نذاش برم پايين:|

هرچ گفتم بذاريد من برم سينيو بگيرم از پايين

گف ن تو بشين خودم ميرم-_-

ولي خيلي حس خوبي داره دور دادن سيني هيئت :))))))

چن وقت پيش شهادت امام صادق بود 

تا وارد موسسه شدم دس دادم ب خانم حسيني سلام كردم دستمو ول نكرد منو كشيد گفت برو اين خرمارو دور بده قربون دستت

خانم حسيني جون بخاد من ميدم:))))))

رفتم دور دادم اومدم بشينم گف زهرا حالا ك وايستاده اي كتابا و ليواناي چايي رم جم كن:)))

منم ك ا خدا خواسته

اصن نميدونم چرا

ولي حس خوبي داره كار كردن تو هيئتا 

يا جمعه ها ك دعاي ندبه اس و بعدش صبحانه . 

پاميشم كمك كنم اصن ي حس خوبي منو ميگيرههه :))))))) 

يا تو محرما و فاطميه و شهادتا و ولادتا . 

اصن كار كردن تو هيئت ائمه خيلي خوبه:)))))))))

ادم ن تنها خسته نميشه بلكه پرانرژي ترم ميشه



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۵۴ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

شوهرخاله

اينم بگم برم بخوابم:))

چن وقت پيش خواستگاري خالم بود

بعد اين هول كرده بود يا استرس داش يا چي نميدونم 

نميتونس چايي ببره

مسعود شوهر خاله ديگم چايي برده.

بعد چن روز خواستگارا زنگ ميزنن ي قرار ديگه ميذارن

مسعود ميگه:عه چي شد؟منو نپسنديدن؟بايد دوباره چايي دور بدم؟ 

شوهرخاله اس ديگه:)))))))



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۵۳ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)