ریوایس ریوایس .

ریوایس

دوستی با «علیرضا رحمانی/قاری قرآن کریم/مردی از لاله جین همدان»:

بسمه تعالی

بالای سرش زهوشمندی – می تافت ستاره ی بلندی

بخش اول: اولین باری که آقای «رحمانی» را دیدم، در اتوبوس مشترکی بود که به قصد تهران و حضور در مسابقات بین المللی و دیدن مستقیم فینال این مسابقات بود. آقای «سیفیان» و دوست نازنین ایشان آقای «ترکمان» و کلی از نخبگان قرآنی هم بودند.  برادر عزیزم «مصطفی دهقانی» هم تشریف داشتند. در طول مسیر آقای سیفیان که از قاریان با اخلاص همدان هستند از وسط اتوبوس آقای رحمانی را به بنده نشان دادند و گفت: آن جوان که در ابتدای اتوبوس ایستاده آقای رحمانی از نوجوانان خوب تلاوت استان هستند و به حول و قوه الهی آینده ای درخشان دارند. از دور که نگاه کردم، نوجوانی رشیدی را دیدم که حداقل 15 سال از من کم سن و سال تر بود. جوانی با چهره بشاش، باانگیزه، شاد، محکم، متعصب، خجالتی، کم رو و البته چشمانی پُراز شرم و حیاء و بنده در حافظه خود تصویری از ایشان ضبط کردم. فکر میکنم در بین راه به جز سلام و علیک خشک و خالی بین ما چیزی رد و بدل نشد.

بخش دوم: چند بار هم در مسابقات قرآن دانش آموزی کشوری که در همدان و در دانشگاه آزاد برگزار شد و ایشان صاحب رتبه شدند او را زیارت کردم و این نشان دهنده­ی لیاقت و پشتکاری بود که داشت. و باز من ایشان را می شناختم ولی او در عوالم دیگری بود که همه به آن «حسادت نیکو» دارند.

 بخش سوم: امسال در مسابقات دانش آموزی تهران رتبه آورد و بنده از صمیم قلب خوشحال شدم و برای این جوان خوب و درخشان شهرمان از صمیم قلب آرزوی موفقیت کردم.

بخش های خوب بعد: کارهای این پسر خوب لاله جینی را پیگیر بودم و در هفته آخر سال 96 در مسجد چمن همدان تلاوتی یادگاری انجام داد خیلی ذوق و شوق کردیم ... تا یک روز که در کنارش نشستم و در سالن غذا خوری پادگان ابوذر ناهار یک «کوبیده جانانه» با «نوشابه زرد» خوردیم و کلی «حاج آقای فرهادی» با دوستان شوخی کردند و من تمام حرکات این جوان را زیر نظر داشتم که چیزهایی یاد بگیرم که انصافا چیزهای فراوان برای عرضه داشت.

 فکر اینکه دو نفر از بهترین های هنر آوایی استان همدان یعنی: آقای «مهدی ساعد» و «علیرضا رحمانی» از یک خاک زر خیز به نام «لاله جین» باشد، انسان را به یاد خاک خراسان می اندازد که عالمان و هنرمندان بزرگ و نامداری از آن قطعه از بهشت برخاسته اند و انسان به هم ولایتی های خودش افتخار میکند و کلی «پُز» می دهیم که ما هم همدانی هستیم.

در فکر این بودم که آیا می شود «دختران جلسه» را برای «مسابقات مالزی» آماده کنیم؟ یا خیر؟ اصلاً در همدان میشود از این فکرها کرد یا خیر؟ یا اصلاً برای خانم های جلسه برنامه ای داریم یا خیر.... در همین فکرها بودم و با آقا «سید مهدی مرتضوی» داشتیم کارهای جلسه قرآن و هماهنگی های لازم را انجام میدادیم که پیامی از «علیرضا رحمانی» برایم رسید که می­خواهد در جلسه قرآن شرکت کند. خوشحال شدم. گفتم جوان به این خوبی از آنطرف همدان با تمام ذوق و شوق می خواهد ما را در انتهای همدان ببیند... بدون هیچ غرور و بدون تکبری. «خدایا از این همه شناخت و معرفت به ما هم عطا کن. »

بخش آخر: صبح زود همسایه های صداشناس محل (بر خلاف همیشه که صداهای ناکوک می­شنوند) گفتند: دیشب کی بود «نفر آخر» می خواند؟ خیلی حرفه ای بود، چند سالش بود؟ خیلی قشنگ خواند... گفتم 17 سال بیشتر نداشت...گفتند صدا «سی» به بالا می خورد... گفتم: «حرفه ای ها اینجورین».



برچسب: ،
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۲۰:۳۴ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)