ريوايس ريوايس .

ريوايس

تالار مشاهير: (افراد قد بلند جايي در بين ما ندارند)

به نام خدا

خدا پدر و مادر آقاي پناه آبادي را رحمت كند كه همچنان در اين دهه محرم كه مثل برق و باد در گذر است پرچم را نگه داشته است. ديشب براي اولين شب، افتخار حضور در منزل اين مرد شريف و خادم اهل بيت عليه السلام را پيدا كردم. در آخر جلسه ديدم عكسي را بر روي ديوار زده اند، خيلي جالب و پسنديده به نظرم رسيد. عكس مرحوم مصطفا اشرفي بود. گفتم آفرين به اين كار شما كه عكس آن مرحوم و ياد و خاطراتش را همچنان زنده نگه داشته ايد. ايشان و آقا جعفر (اقا زاده) گفتند بله ... ما اين كار را وظيفه ي خود مي دانيم ايشان هم­هياتي ما بوده است.... از اين مطالب كه بگذريم؛ خاطرم مي آيد كه يكبار پيشنهاد، ايجاد يك مجموعه با عنوان تالار آثار و افتخارات مسجد سيدالشهداء را خدمت دوستان هيات امنا عرض نمودم، گفتم اي دوستان چه خوب است حداقل از پدران شهيد و خانواده هاي معظم شهدا (شما كه خيلي انقلابي هستيد) تهيه و در كناري از مسجد قرار بدهيد، حتا از كساني كه صف اول بوده اند و روزگاري با ما نماز خوانده اند... براي مثال: حجت الاسلام حسيني(شاگرد مرحوم آخوند ملا علي همداني و پيش نماز مسجد)، آقاي پورنوذري(پدر شهيد مفقود الاثر)، مرحوم جعفري(از اهالي مسجد) ، مرحوم تباركي(مداح و دعا خوان) مرحوم مصطفا اشرفي(جوان ناكام و خادم الحسين)، مرحوم شاهيده(مسن ترين فرد مسجدي همدان بودند بالاي 100 سال)، و خيلي ديگر از عزيزاني كه در ذهن ندارم. اينها به نظر من ارزش قائل شدن و احترام به مومن است. الان يكي از عزيزان مسجد در بستر بيماريست يك امن يجيب ساده براي ايشان خوانديم؟ اينها باعث جذب در مسجد است. باور بفرماييد اينها همان آتش به اختيار است. دوستان قبول بفرماييد انسان طوريست كه اگر بنده همين يك ساعت ديگر بيفتم و روي در خاك كشم(يعني بميرم)، همين كامراني(كه واقعا كارش درست است؟؟؟) كه ميكروفن به دست هم هست(البته گوشكوب به دست) ديگر يك فاتحه و يادي از ما نخواهد كرد. تازه مطمئن باشيد مراسم ختم مرا به حسينيه آل رسول خواهند برد... نه در مسجدي كه چند روزي در آن نماز خوانده ام.... فرهنگ عقب ماندگي موجي از اخلاص ميزند.... خدا به سر شاهد است مسجد از ما گلايه خواهد كرد و در درياي؟ محشر يقيه ما را ول نميكند... واقعا يالان دنيا. چند نفر از اين جوانان دانشگاه دولتي قبول شدن يك بنر ناقابل براي اينها نزديم... حداقل يك تبليغ براي مسجد باشد... دوستان پيراهن مشكي پوشيدن و در سر خود زدن و به قول دوستان لر زبان (هالي لاسه... نوعي حركت رقص وار در سينه زني) زياد اهمييت ندارد. هواي هم را داشتن و احترام و ياد كردن بزرگان، بسيار مهم تر است. 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۹:۲۰ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

از ويژگي هاي مثبت عزاداري آقا اباعبدا... الحسين (ع) در مسجد سيدالشهداء شهرك شهيد مدني فاز 2

به نام خدا

وقتي وارد مسجد مي­شوي تغييرات را مي­شود احساس كرد. موج اخلاص را مي­توان ديد. همه سعيشان در اين است كه برنامه عالي برگزار شود. بزرگان در ابتداي مسجد مشغول خوش آمدگويي به ميهمانان سيدالشهداء (ع )هستند. تُنگ ماهي پر از پول كه نشان از شفافيت و طرح جديد در هزينه­هاي مالي است را مي توان از ابتكار جالب مسجد دانست. يك لحظه احسان بهم گفت پول بده بندازم توش، ديدم پول ندارم. (آقا سيد حسيني گفت پولش رو جمع كرديم ديگه تنگ ماهي پول نداره؛ ديدم آبروم رو خريد و حرف رو عوض كرد...)  خاطر جمعي آدم وقتي است كه چند نفر از معتمدين محل آقاي علي بلندي ، نادري و آقا سيد بالاي سر كار هستند. اگر آقا سيد حسيني شال سبزش هم بياندازد خيلي بهتر مي­شود. در كل بعد از اين همه تجربه، نظم و انظباط خوبي پيدا كرده ايم. وقتي به سجده مي­روي تمييزي فرش ها و بوي خوش شامپو فرش را مي توان احساس كرد و پاكي خاصي كه در مسجد پديد آمده است. البته فرصت و يا تهديدي كه براي مداحان پيش آمده ميتواند تبديل به فرصت شود هر چند تاكتيك و فن دوستان مداح متفاوت شده است ولي در هر صورت اگر استاد هم بود خيلي عالي بود.... واكس زدن كفش هاي طرح خوبي است كه بچه با اخلاص مسجد انجام مي دهند اگر بتوان بوي تند واكس در داخل مسجد كنترل كرد. تزيينات خاص و ويژه مسجد هم بسيار ممتاز و بديع است دست تمام دوستان درد نكند. به هر روي همه اعضاي محترم هيات امنا و جوانان پايگاه و مسجد و نمازگذاران تمام تلاش و دقت خود را براي خدمت به آقا انجام مي دهند... اميدوارم همين كار باعث ذخيره آخرت همگان شود. فقط جاي حاج آقاي كيوان هم خاليست كه گويا به يكي از مساجد پناهنده شده كه دوستان بايد بررسي كنند و اين سرمايه معنوي را از دست ندهيم...البته حضور حاج آقاي بهرامي تا پايان جلسه و نظارت بر كار مداحان عزيز از ديد مردم دور نميماند و مردم هم دلگرم ميشوند. و چند نكته ديگر...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۹:۲۰ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

كيهان اكبري / مردي بزرگ (1)

كيهان را از سالهاي بسيار دور مي شناسم. دو برادر كه هميشه با هم بودند و هستند . يكي توماج و ديگري كيهان. اصلا يادم نمي ياد اولين برخوردم با كيهان اكبري كجا و كي بوده است، ولي شايد مربوط به 22 و يا 23 قبل باشد. كيهان برادري بزرگ و مردي معرفتي است. كسي كه هميشه مي شود مثل كوه به او تكيه كرد. انواع و اقسام برنامه ها هم با او داشته و از اين اعمال هرگز احساس بد نداشته ام. امروز به كيهان مي گفتم يادم مي ياد يكبار به مدت چند روز با شما قهر بوده ام و او فورا گفت: شديدا تكذيب مي كنم.... و راست ميگفت تنها كساني كه اصلا با هم ندار بودند و حاشيه نداشتند من و كيهان بوديم. اصلا من با صداي بوق كيهان از خانه به مانند سگي كه برايش سوت ميزنند از جا پريده و خودم را به او مي رساندم. كيهان هميشه هواي ما را دارد. از نظر ضريب هوشي از من بالاتر است. مثل فردين –خاله زا جانم- نميدانم چه حس غريبي است كه يك ارادت ويژه و شايد يك حس خيلي خوب به او دارم.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۹:۱۹ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

جريان پشه بند/ دلخوشي هاي من/ هر چه خورديم از خودي بود.

يك نفر در مسجد ما هست كه با هم سلام عليكي داريم. نزديك 50 سال از من بزرگتر است و موهايش سفيد شده. نا سلامتي كشتي گير هم بوده. يك روزي از روزهاي ابتداي تابستان، بنده به اتفاق منزل دور ميدان ايشان را ديديم كه داشت توري هاي مخصوص پنجره مي فروخت. دلم سوخت كه پيرمرد در حال فروش و به دست آوردن رزق حلال است. در همين چند ثانيه ياد روزگار برباد رفته افتادم. حدود 20 سال پيش. وقتي با فردين و عموي خدا بيامرز مي رفتيم زير پشه بند. توي روستا. چقدر آسمان نزديك بود. تمام ستاره ها را با فردين مي شمرديم و ستاره هاي كه در آسمان حركت مي كردند را دنبال مي كرديم. به عمو ميگفتم چرا اين ستاره ها راه مي روند. عمو ميگفت اينها ماهواره هاي جاسوسي هستند با چراغ اينها را روشن ميكنندو... با زبان كودكي به ما ميفهماند كه اين كار بشر است.... عمو اكثر اوقات آب و نمك بالاي سرش ميگذاشت و هيچ وقت دليلش را نپرسيدم.  شب ها كه سرد ميشد ، مي سريديم در زير لحاف، توي تابستان، هنوز سرماي آن موقع ها را مي توانم احساس كنم. وقتي ميترسيدم، جرات نميكردم دستشويي برم. ترس در ظلمات شب كه بيشتر ميشد خودم را به عمو نزديك ميكردم.... گاهي دستش را از مچ ميگرفتم... انگار هنوز دست عمو در دست من است... يادش بخير؛ بگذريم. اين دوست ما داشت توري ميفروخت... گفتم به ياد قديم بدم منزل يك پشه بند مخصوص برام تهيه كنند.... با كلي ذوق و شوق بدون اينكه از كس ديگري قيمت بگيرم ، گفتم عمو جان متري چند: با تعارف مخصوص ايراني گفت: سه هزار تومن. من هم گفتم اين ديگه سر من را كلاه نميگذارد... هفت متر خريدم. حتا آن هزار تومن باقي بيست هزار تومان را هم گرفت... گذشت و گذشت چند روز بعد ديدم حاجي توري خريده. عرض كردم حاجي چقدر گرفتي گفت: متري هزار تومن. ديگه به خودم هم فحش ميدادم....

اين روزها مشغول ساخت پشه بند هستم تا دوباره لذت دوره ي كودكي را بچشم.... شما هم امتحان كنيد. وقتي خودت با آسمان شب تنها ميشوي و ستاره ها را نزديك تر از هميشه ميبيني و سرماي شب هاي تابستاني كوه هم به تو نيش ميزند... خوشبختي را احساس ميكني...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۹:۱۸ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

خاطره حضور استاد جهانبخش فرجي - محمد بهرامي/ و ما همداني هاي كم حال

به نام خدا

روز چهارشنبه 28  تيرماه 96 در امامزاده عبدا... همدان با حضور اساتيد ارجمند همچون فرجي ، ساعد و بهرامي و ... شكل خاصي به خود گفته بود.

دو چيز حائز اهمييت بود:

1- تا به حال انساني را به مانند آقاي مهدي ساعد به اين خوشحالي و سرزندگي نديده بودم. روز چهارشنبه ايشان با اينكه مجري مراسم بود شادي زايد الوصفي در چهره ايشان بود كه نمايانگر نور قرآن و معرفت بالاي ايشان بود. اصلا در آن جلسه همه خوشحال و سرحال بودند... آقايان جهانبخش فرجي ، حاج آقاي دهقان ، رضا فلاح، مهدي ساعد و....

2- وقتي از استاد فرجي كه اهل لرستان است و متولد مرداد ماه (چه ميشود) دعوت شد بخوانند، در حين تلاوت يك جوان 15 ساله با هيجان خاصي به صورت عارفانه و عاشقانه استاد را تشويق ميكرد... از او پرسيدم( پس از اتمام تلاوت) شما نسبت خاصي با استاد فرجي داريد( در ابتدا احساس كردم فرزند استاد هستند) ايشان گفتند: خير فقط استادم را عاشقانه دوست دارم... و بنده متوجه شدم انسان استادش را چگونه بايد دوست داشته باشد...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۹:۱۶ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

به ياد مرحوم مصطفي اشرفي....

به نام خدا

مصطفي اشرفي از جوانان خوبي بود كه در سال 94 بر اثر يك حادثه از ميان ما رفت. جواني كه هميشه در حال شور و عشق بود. مصطفي اشرفي هميشه وقتي به يك بزرگتر مي رسيد ، او اولين كسي بود كه سلام مي داد. حال كه به مناسبت فرارسيدن ماه مرداد / ياد از دست دادن او مي افتيم ، نثار شادي روح او فاتحه اي ميخانيم. 

وقتي بر سر مزار و قبور مردگانمان در همدان ميروم و بالاي سر مزار او مي ايستم ناخداگاه چشمانم اشك آلود ميشود... هم براي او كه جوان بود و هم براي خودمان...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۹:۱۵ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

رمضان در راه است... اي كوچولوها



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۹:۱۴ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

همدان و جاهاي خاص آن.

پرسش اينكه كجاي همدان از همه جا بهتر و زيباتر است؛ برايم سئوالي است لاينحل. همدان زيبايي هاي خودش در سطح اروپا را دارد. اما ميخواستم كمي از خيابان هايش صحبت كنم. يكي از خيابان هاي كه هميشه من را عاشق نگه مي دارد، حركت از امامزاده عبدا... به چهارراه عباس آباد و از آنجا حمله به سمت ميدان اصلي شهر، آن هم از سمت چپ. به نظر«سعيد مقدسي» همان محدوده ها از بهترين جاهاي همدان براي زندگي است. وقتي از امامزاده به سمت چهارراه حركت مي كني درختان انبوه و آپارتمان هاي بسيار وسيع به سبك قديم در اين خيابان چشم نوازي مي كند. پل جديد و مسجدي كه در پايين پل است با خادمي كه جزو اموال آن مسجد است بسيار ديدني و جذاب است، چهارراه عباس آباد پر شكوه و زيبا است. حركت به سمت ميدان و ياد كساني كه با آنها روزگاري در اين محدوده قدم زدي و اكنون در زير خروارها خوابيده اند انسان را ديوانه مي كند. وقتي از كنار كتابفروشي ناصر خسرو عبور ميكني و كتاب هاي كه با قيمت ارزان دل هر بيننده اي را مي برد. كوچه كبابيان كه ديگر فكر نميكنم كباب فروشي در آنجا باشد... هميشه فكر ميكنم دري از درهاي بهشت در نزديكي هاي ميدان باز ميشود و اين قصه ادامه دارد.

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۹:۱۴ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

تستسترونهاي فعال

آن روزها ميخواستم دنيا را فتح كنم. پر از كارهايي كه هيچ كدام تمامي نداشت. هيچ چيز نمي توانست جلوي اراده ي مرا بگيرد. به قول «هادي نظري» تستسترونها در اوج شكوفايي و بلوغ بودند. هر روز زيبا و پر از خبرهاي خوب بود. الان كه فكر ميكنم با خودم ميگم؛ چه كارهايي كه نيروي جواني مي تواند انجام دهد و ما از آن غافل هستيم. وقتي روي زمين راه مي رفتي باد غرور مستمان ميكرد و به قول «جلوه فرد» يكي دو متر از زمين فاصله ميگرفتي و در هوا راه ميرفتي....حتي ياد ديروز هم به خير باشد كه چنان با شتاب عبور كرد كه هنوز مزه مزه اش نكرده بوديم كه غيب شد.

نوشتم براي اين عكس



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۹:۱۳ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

اساتيد همدان/ استاد دهقان و حاج آقا طاهري



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۹:۱۲ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)