ريوايس ريوايس .

ريوايس

دلتنگتونم‌زيادِزياد؛بوس‌به‌گلب‌تون!!'(:

*بغض



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۴۶ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

اجازه؟فقط‌سرسره‌بازيشو يادمه

امروز تولد الي و نازي بود رفتيم دم خونه الي خبر نداش 

اومديم سوپرايزش كنيم مثلا !!' 

عين ماست وايستاد گفت واااي مررررسي . بعد گفتم بپوش بريم. گفت اوكي الان.

يني تمام ذوقش همين بود!!!-_- 

باباي نازنين پشت پارك منتظر ما بود و تا مارو ديد گف من ب بهانه ماشين خراب و بنزين اومدم اينجا نازنين هم تو ماشين دراز كشيده :

ماهي عين گوريل پريد تو ماشين نازيو بغل كرد گفت تولدتتت مبارك. 

فك كن تو ماشين نشستي يهو 4 تا از دوستات بريزن تو ماشين 😂

نازي سرخ شد از هيجان و كلي خوشحال شد و ازاينا و خلاصه:) 

يكم ك جلوتر رفتيم بطري آبو گرفتم خالي كردم روش😂

ماهي ميگف همش لذته تو اين هواي گرم ازخداتم باشه زرا آب ريخت روت و داشت حرف مي‌زد

يهو نازي گف بده بطريو تشنمه دادم بش خاليش كرد رو ماهي😂

رفتيم نشستيم رو چمنا كادوهارو داديم يكم حرف زديم 

بعد رفتيم سوار سرسره شديم😂برعكس مي اومديم و قطاري،كيميا ازمون فيلم گرفت گذاشت

پروفايل گروه😂ازاين سرسره تونليا...

مامان نازي كيك گرفت دورهم كيك خورديم .ميخواستيم فشفشه هارو روشن كنيم فندك نبود

يهو نازي گفت:من فندك دارم،زرااا كيفمو بده!

مامان‌نازي:تو فندك با خودت راه مي‌بري!؟😐😂

نازي:برا جوجههه😁👌🏼

بعد ك داشتيم جم و جور ميكرديم بيايم خونه 

كيمي يهو  گف زهرا ؟ گفتم جونم!؟ گفت خيلي دلم برات تنگ شده بود🚶‍♀️

يك‌سالو نيم بود نديده بوديم همو:( 

كيميا زودتر از ما رفت . بعدش باباي نازي گف بريم پيتزا بزنيم؟ 

نازي گف نهه ساندويچ 

باباش گف.بقيه چي؟زهرا خانم ،شما؟

منم گفتم منم ساندويچ اوكيه😁

باباي نازي ب شدت پايه اينجور برنامه هاس 

بعد نازي ب باباش گف ك كبريت از تو ماشين اوردي بده فشفه روشن كنيم.

فشفشه هارو روشن كرديم و اين‌چنين:))))

با خانواده هامون هماهنگ كرديم سوار ماشين شديم،دورميدون ك رسيديم باباي نازي گف كدوم ساندويچي بريم؟

گفتم مش‌دونالد ! گف كجاس؟ گفتم همينجاهاااس نميدونم😂

همينجور دور ميدون دور مي‌زديم😂تا مامانم زنگ زد ازش پرسيدم كجاس ساندويچيه ك پيچيد اونطرف😂

فك كنم يه 7 هشت دوري زديم دور ميدونه ...

رفتيم پارك ساندويچارو خورديم جاتون خالي ساعت ۹ و ربع من رسيدم خونه😴😂

خيلي خوب بود امروز واقعا جزء نيازمندي‌ها بود يه همچين تفريحي👌🏼😁



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۴۵ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

بهتر از هيچي

تو صحن آزادي قرار گذاشتيم .

چراغوني كرده بودن حسابي:)))

مامان و بابا و فاطمه‌زهرا كوشولوشون اومدن .. ب قدري از ديدن فاطمه زهرا تعجب كردم

اخرين باري ك ديدمش ۶ ماهه بود ، الان ك ديدمش حرف ميزد:)

چشماش گرد و مژه هاش فر بود . ب قدري قشنگ بود*_*💛 لپاشم ك ديگه نگم😂

بعد يه ربع ك اومدن حرف زديم و اينا ديدم رقيه نيومد  ب مامان اينا گفتم من ميرم زيارت

حالا درسته بوي گلاب خوبه ولي ن اونقدري ك تو فضاي ضريح زدن:|||| 

نيم ساعت يا چل دقيقه بعد رقيه اومد شمارمو دادم بهش بعد ده‌دقيقه هم خدافظي كرديم:) 

دروغ چرا دلم برا همشون تنگ بود . حتي حسين؛ ك فك كنم 4_5 هس نديدمش:') 

هم حسين ، هم رقيه تجربي ميخونن=) مدرسه تيزهوشان و امسال دوازدهمن و كنكوري:) 

فك ميكردم حسين هنرستان بره ولي تجربيه😴👌🏼 من ك هنوز تو كفِ صداشم😐



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۴۵ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

تغيير

ولي من داشتم ظرفارو ميشستم يهو صداش اومد گفت سلام خانوم فلاني . خوبي؟ 

يلحظه يجوري برگشتم سمت گوشي . ميخواستم جلو مامانم اينابلند بگم برگام

گفتم اين حتما پسرعمه‌اشه اصلا يه درصدم احتمال ندادم حسين باشه 

تا گف سلام 

با تعجب گفتم: مامان.اين حسينه!!!!؟؟؟؟

مامانم خودشم تعجب كرده بود گف حسين اقا؟شمايي؟ خوبي؟

خنديد گفت بله بله و ... 

اومدن مشهد ، ولي حسين گف ك داره ميره اصفهان . مامانش و خواهرش هتلن . 

هعيي-_- نبايد انقد بزرگ ميشد:(  حسين هميشه برام ۱۳ ساله بود:)) 

ميرفتيم تو محوطه فوتبال بازي ميكرديم يا پاي كامپيوتر بازي ميكرديم:(( 

اونروز عكساي كامپيوترو ك يكم زير رو كردم عكساي منو حسين و خواهرشو ديدم

من ك ۵ سالم بود يه شلوارك طوسي پام بود با تيشرت ستش و داشتم اب بازي ميكردم و خيس بود موهام و تفنگ آب‌پاش دستم بود، رقيه لباساش عين من بود ، يني هروقت ميان مشهد منو رقيه لباساي ست ميگرفتيم. رقيه ۷ سالش بود . حسينم ۷ سالش.پايين يه فواره آب وايستاده بوديم و ميخنديديم، دوقولوعن ديگه . 

باباش ميگف خواستگار مياد براش هي همه رو رد ميكنه نميخواد .

رقيه خيلي خوشگله..خيلي! دختر جنوبه ديگه . چشماي كشيده مشكي با پوست يكمي سبزه .قد بلند و موهاشم خيلي خوشگل بود . هركي عكسشو ميديد ميگف چ خوشگله  .

ولي الان بعد ۳ سال نميدونم چطوري شدن:( 

ن حسين ن رقيه . همه ي تصوراتم بعد شنيدن صداي حسين بهم ريخت ازش.صداش خيلي قشنگ بود. 

الان ديگه نميشه مث گذشته شوخي كنيم باهم يا بازي كنيم . قطعا مردي شده براي خودش:(

رقيه هم حتما خيلي بزرگ شده:(((( 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۴۴ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

Fact

ميگن ك هردختري يه رفيق پسر داره ك همه چيو بهش ميگه:)))



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۴۱ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

مختلط

اينا خودشونو راحت كردن-_-

چون مجازيه آموزشا دخترپسر باهم يكي كردن كلاسارو:||

يبار وسط كلاس خوابم برده بود با صداي يه پسره اي ك داش بلند حرف ميزد پريدم.اصن برگام ريخت ديدم تو كلاسمون پسرم هس😂😐

استادمونم مرد هستش:|

آقا من خجالت ميكشم ميكروفونمو باز كنم اين چ وعضشه -_- 

 

+واي‌پرهام.چ صداي استاده جذابه*_* 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۴۱ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

روفرشي

مامانم رفته دوتا روفرشي خريده پهن كرده من متوجه نشدم 

اومده ميگه قشنگن؟

ميگم.چيا؟

ميگه نديدي واقعا؟

ميگم چيو؟

ميگه روفرشي گرفتم:|

ميگم عه ارهه چ قشنگه . 

ميگه ميخواستم براي توهم بگيرم

ميگم تو اتاقم ك لازم نداره .! 

ميگه اتاقت ن ، بگيرم نگهش دارم برات ...'

ميخندم ميگم بروووو

بعدش سريع جيم ميشم تو اتاقم😴🐋



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۴۱ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

پوزش‌ولي‌حقيقت‌تلخه=]

‏دوستان دقت كنيد با گريه‌كردن و الغوث‌الغوث تلاوت كردن، خدا فقط اون بخشي كه مربوط به خودشه رو ميبخشه.اون بخشي كه ريدين تو زندگي و شب و روزِ ما، با هيچ ذكري درست نميشه-_- 

حق الناس؟ 

 

+غريبمون حذف كرده ك ولي هس -_- 

+عزيزمون خيلي وقته رفته:(

+بعضيا نرفته،رفتن:)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۴۰ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

-_-جوگير ؟

خدايا گناهه هيچ كسو نبخش، اينادوباره تكرار ميكنن، امشب احساسي 'جوگير شدن
پارسالم همينا بودن...

 

+~عرضم ب خدمتتون ك بچه هايي ك ديشب اومدن حلاليت بطلبن ازم . امشب حلال‌بك بديد😴

مگ ن حلال نيستين€_€ 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۴۰ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)

همه‌چي‌دست‌خودشه

زهرا ؟بيخيال درس . برو پيش هموني ك بخواد در يك لحظه تبديلت ميكنه به اوني ك ميخاي! 

برو پيشش زهرا... ببند كتاب رو ...

امشب واقعا ي حس ديگه دارم …

يه چي ك تو اين ۱۵ سال تجربه نكردم…

نكنه جدي جدي خط بخوره اسمم .

زهرايِ احمق.‌.‌.! برو بمير! 

ك به جاي  رفتن به فكر زيبا كردن پستتي. خاك تو سرت خاك

يِ چي ميگم نزن منو! 

ولي زهرا چ اسم قشنگيه~~ 

تاحالاخودمو انقد صدا نزده بودم.

+هي‌يو !؟ تو زهرا نيستي! تو كربن دي اكسيدي! ارح هموني ك نميشه نباشه و اگه هست فقط مايه ضرره ... آره همون ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۳۹ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)