به نام خدا
در دانشگاه هاي ايران و بخصوص در رشته ادبيات فارسي رودكي و منوچهري را در ترم اول سال تدريس ميكنند. اينكه اين كار چرا اينگونه صورت گرفته و آيا تا الان ادامه دارد ؟ نميدانم ولي كار خوب و ميموني است. در هر روي پاييز در رودكي خلاصه ميشود و اين دو چقدر با هم نزديك هستند مخصوصا اگر در زمان خزان و باران تدريس شود در جان هنرجويان خواهد نشست.
مرا بسود و فرو ريخت هر چه دندان بود نبود دندان، لابل چراغ تابان بود
سپيد سيم زده بود و دُر و مرجان بود ستارهٔ سحري بود و قطره باران بود
يكي نماند كنون زان همه، بسود و بريخت چه نحس بود! همانا كه نحس كيوان بود
نه نحس كيوان بود و نه روزگار دراز چو بود؟
منت بگويم: قضاي يزدان بود
جهان هميشه چنين است، گرد گردان است هميشه تا بود آيين گرد، گردان بود
همان كه درمان باشد، به جاي درد شود و باز درد، همان كاز نخست درمان بود
كهن كند به زماني همان كجا نو بود و نو
كند به زماني همان كه خلقان بود
بسا شكسته بيابان، كه باغ خرم بود و باغ خرم گشت آن كجا بيابان بود
همي چه داني؟ اي ماهروي مشكين موي كه حال بنده از اين پيش بر چه سامان بود؟
به زلف چوگان نازش همي كني تو بدو نديدي آن گه او را كه زلف چوگان بود
شد آن زمانه كه رويش به سان ديبا بود شد آن زمانه كه مويش به سان قطران بود
چنان كه خوبي مهمان و دوست بود عزيز بشد كه باز نيامد، عزيز مهمان بود
شد آن زمانه، كه او شاد بود و خرم بود نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود
همي خريد و همي سخت، بيشمار درم به شهر هر گه يكي ترك نار پستان بود
بسا كنيزك نيكو، كه ميل داشت بدو به شب ز ياري او نزد جمله پنهان بود
به روز چون كه نيارست شد به ديدن او نهيب خواجهٔ او بود و بيم زندان بود
نبيذ روشن و ديدار خوب و روي لطيف اگر
گران بد، زي من هميشه ارزان بود
دلم خزانهٔ پرگنج بود و گنج سخن نشان
نامهٔ ما مهر و شعر عنوان بود
هميشه شاد و ندانستمي كه، غم چه بود؟ دلم نشاط وطرب را فراخ ميدان بود
بسا دلا، كه به سان حرير كرده به شعر از آن سپس كه به كردار سنگ و سندان
بود
هميشه چشمم زي زلفكان چابك بود هميشه گوشم زي مردم سخندان بود
عيال نه، زن و فرزند نه، مئونت نه از اين همه تنم آسوده بود و آسان بود
تو رودكي را -اي ماهرو!- كنون بيني بدان زمانه نديدي كه اين چنينان بود
بدان زمانه نديدي كه در جهان رفتي سرود گويان، گويي هزاردستان بود
شد آن زمانه كه او انس رادمردان بود شد آن زمانه كه او پيشكار ميران بود
هميشه شعر ورا زي ملوك ديوان است هميشه شعر ورا زي ملوك ديوان بود
شد آن زمانه كه شعرش همه جهان بنوشت شد
آن زمانه كه او شاعر خراسان بود
كجا به گيتي بودهست نامور دهقان مرا به خانهٔ او سيم بود و حملان بود
كه را بزرگي و نعمت ز اين و آن بودي مرا بزرگي و نعمت ز آل سامان بود
بداد مير خراسانش چل هزار درم وزو
فزوني يك پنج مير ماكان بود
ز اولياش پراكنده نيز هشت هزار به
من رسيد، بدان وقت، حال خوب آن بود
كنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم عصا بيار، كه وقت عصا و انبان بود
برچسب:
،
ادامه مطلب
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید: