شعری از حسین منزوی/پلنگ و ماه
به نام خدا
رابطه پلنگ و ماه و افسانه ی آن و... در شعری از مرحوم حسین منزوی.
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گُل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گُل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرَنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغلپیشه، بهانهاش نشنیـدن بود
چه سرنوشـت غمانگیزی، که کِرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود.
برچسب: ،
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید: