فریادهای پیرزن در خانه ی تنهایی:
در ابتدای کوچه ی محل ما، در خانه ای که متراژ آن نزدیک به 250 متر است، پیرزنی تنها با فرزندان بسیار ولی دور از او و خارج استان زندگی میکند. پیرزنی با صدای بسیار شفاف، صاف، بالای دو اکتاو، ژوست و زنانه. چند سال پیش خاطرم میآید که به یکی از خانههای اطراف، در ابتدای صبح رفته بود و جاروی خود به در و دیوار آن زده بود و کلی ماجراها و ترسها و وحشتها برای آن همسایه ی بغل دستی پیش آمده بود.
یکروز هم در اواخر فصل پاییز در صبح یک جمعهی سرد که احساس مرگ را از زاویههای تنگ کوچه و ساختمانهای بلند و غولپیکر و عربدهکش و درهم تنیده و برگهای غلتان و بیجان فصلخزان، میتوان احساس کرد با احسان عبور میکردیم که از کُنج درب حیاط، پیرزن داستان ما، آهسته آهسته داشت بیرون را نگاه میکرد. نه حال آن را داشتم که سلام دهم و نه جرات جلو رفتن را. تازگی ها کمی بی رحم شده ام. او نگاه میکرد و ما هم رد شدیم. چند وقتی است فریادهایی مدام، شاید یک ساله ی او را همه میشنویم و اهمیتی نمی دهیم. اصلاً آن پیرزن دیگر برای همسایه ها، چیز جذابی ندارد و همه چیز عادی است چه صبح های زود جیغ بکشد و چه نیمه شب ها ... همه چیز عادی شده. دیگر کسی به پلیس و آتش نشانی تماس نمیگیرد. او خودش کم کم آرام میشود. ما هم به زندگی های نکبت بارمان ادامه می دهیم.
برچسب: ،