شرح حال زندگی سید امیرحسین مرتضوی / از زبان خودش
به نام خدا
22/10/1396
شرح حال سید امیرحسین مرتضوی
درست اواسط ظهر در یک روز تابستانی در دهه 72 در بیمارستانی که به ذهن نامش را ندارم، مادرم مرا بهدنیا آورد. شخص متولد شده در تاریخ 12/4/72 در خانوادهای نیمه مذهبی در یکی از محلههای قدیمی همدان یعنی شیرسنگی از یک فضای بسته و تاریک چشم بهدنیایی واقعیتر پا نهادم.
خصوصیات متولدین تیرماه رو میشه یک مثلث برمودا دانست:
یک ضلعش عشق، یک ضلعش شهامت و یک ضلعش اصالت. کافیست نزدیک او شوی درونش محو میشوی!
تحصیلات دوران عشق نونهالی (ابتدایی) را بعد از گذراندن خاطراتی که از دوران کودکی بهیادگار ندارم در مدرسه علمی ابنسینا واقع در چهارراه ابنسینا شروع و پایان آنرا در مدرسه علوی شهرک مدنی به اتمام رسانیدم.
از آنجا که پدری عاشق به درس خواندن دارم بهخصوص درس زبان انگلیسی، بعد از پایان دوره ابتدایی، تابستان آن سال در مؤسسه زبان آکسفورد به پیشنهاد خانوادهی آقای سلطانی که پسری بهنام اسحاق داشت و ایشان هم در آن مؤسسه مشغول فراگیری زبانخارجه بود مرا در آنجا ثبتنام نمود.
معلمین زیادی را در آن روزگار در کلاس تجربه کردم اما معلم ترمهای اول کلاس را بیشتر در خاطر دارم که جا دارد نام ایشان را در اینجا بیاورم، خانم شیرخانی. معلمی دلسوز و مهربان اما گاهیاوقات اخمو. آنروزگار آنقدر ذوق یادگیری زبان را داشتم که گویی غصه برایم معنا نداشت و دغدغهای رو حس نمیکردم و همیشه شاگرد ممتاز زبان میشدم.
با شروع فصل پاییز و ریزش برگهای زرد شده درختان و شروع مدارس، دورهی راهنمایی بنده در مدرسه علامه جعفری روستای حسنآباد آغاز گردید و در همان ایام کلاسهای زبان را هم پیگیری مینمودم.
اما هیچگاه سختیهای آنروزگار را برای رفتن به کلاس زبان را فراموش نمیکنم. تا 5:30 عصر در مدرسه بودم و 6 عصر باید به کلاس میرسیدم (از روستای حسنآباد به خیابان بوعلی) در آن روزهایی که نه ماشین بود و نه آدمیزاد مسلمانی که مرا به کلاس برساند.
دوران دبیرستان را که همزمان با آشنایی بنده با استاد عزیزم آقا مهدی غفاری بود در دبیرستان حاجی بابایی در رشته ریاضی و فیزیک موفق بهاخذ مدرک دیپلم شدم. در طی 4 سال دبیرستان تا همین الان تحتنظر استاد غفاری عزیز مشغول آموزش کلام الهی هستم و چقدر لذتبخش است خواندن قرآن.
از خاطرات شرکت کردن در مسابقه یادم میآید که سال دوم دبیرستان بودم که اولین رقابت جدی را با رقبای قَدَر همدان تجربه میکردم. که در اولین رقابت جدی از دور مسابقات حذف شدم بهعلت داشتن اعرابی ولی سال بعد قسم یاد کردم که یکی از سه جایگاه اول تا سوم استان را بهخود اختصاص دهم این را میشود از میلاد امیرخانی پرسید. سال سوم دبیرستان نفر سوم استان در رشته ترتیل را کسب نمودم. این اولین و آخرین مقام دلنشین من در این سالهاست. چقدر خوشحال و سرحال بودم به قول استاد غفاری مگر میشود "آدمیزاد اینقدر خوشحال و سرحال باشد". افتخارات دیگری سالهای آتی آن کسب نمودم که بماند چون دلچسبی آن مقام سومی که برای بار اول آوردم را ندارد.
حفظ کردن قرآن، حفظ اشعار سعدی، تفریحات ماهیانه با بچههای جلسهء قرآن، شرکت در مسابقات، تمرین تواشیح، رفتن به کلاسهای اساتیدی همچون (استاد دهقان، استاد فرهادی، استاد ساعد و ...) را از خاطرات آنروزها میتوان اشاره نمود. مهرداد غلامی یادت میآید چه روزگار خوشی بود؟؟؟؟؟
از دوران چهارساله دبیرستان برایتان بگویم:
شاگرد تنبل کلاس که همه کار میکرد بجز درس خواندن البته ناگفته نماند در درس زبانخارجه فقط شاگرد ممتاز بودم. بعد از گذران دوران جاهلیت اوج شکوفاییام در درس خواندن در پیشدانشگاهی رقم خورد اما حیف که دیر شده بود و بازمانده قبولی در کنکور سراسری شدم اما خدا با من یار بود و در سال 1390 در دانشگاه غیرانتفاعی عمران و توسعه همدان در رشته مورد علاقه خودم یعنی عمران پذیرفته شدم و هر ترم که میگذشت خدا را بیشتر شاکر بودم که در همین دانشگاه پذیرفته شدهام چون اون دانشگاهی که من در ذهنم تصور میکردم باید باشد همان بود و هر روز به افتخارات و شکوفایی استعدادهایم در آن دانشگاه اضافه میشد. شاید دلایلش پیدا کردن دوستانی خوب همچون سید بهنام زمانپور، امیرحسین شریفی و علی اروندی و داشتن اساتید خوبی مثل دکتر احمدرضا جعفری، مهندس الوانیان و مهندس سلیمانیان بود.
در دوره کارشناسی نفر سوم کلاس شدم و با شرط معدل در همان دانشگاه در مقطع بالاتر یعنی کارشناسی ارشد در رشته عمران- گرایش راه و ترابری پذیرفته شدم و در حال حاضر در مرحله پایانی ارشد هستم (پایاننامه) و تا چندماه دیگر دفاع خواهم کرد. خاطراتی که از دوره کارشناسی دارم و در ذهنم حک شده، سفر دسته جمعی با دوستان دانشگاه بود که ترم آخر کارشناسی رفتیم پابوس امامرضا. بهقول استاد غفاری خوش ماند نه خوش گذشت. خاطره 5 صبح برگشت از حرم به هتل دوست خوبم مهدی رهایی را که برای هیچکدوم از بچههای کلاس فراموشنشدنی است را به یادگار از سفر مشهد داریم که بماند داستانش چه بود و چه گذشت.
حال که در دوره کارشناسیارشد هستم و بخواهم خاطرهای از دوره کارشناسیارشد را به قلم تحریر در بیاورم میتوان به این 6 ماه اخیر گریز بزنم. روزگارانی که شاید خوشترین و تلخترین روزهای زندگیام را با S.N تجربه کردم. خاطرهای که برایم و در قلب خودم سالیان دراز خواهد ماند، تجربیات فراوانی را کسب نمودم که مهدی ترابی، محمدحسین رجبی، صالح رضایی، علیرضا رضایی، علی ترکمان، محمد و رضا ترکمان، علی و محمد خزایی و ...( و البته رسول مختاری) برایتان در خلوت خود خواهم گفت. دوستان خوبم از خاطرهی تظاهرات، اجاره دفتر، یک هفته شب زندهداری، شبهای پُر استرس خوابیدن در شهرک، حس خوب کوه، دیدارهای روزانه، بهترین هدیه و ... که اینجا نمیتوان آنها را بیان نمود بهیادگار دارم. به قول نیما یوشیج «S.N برایم در ردیف کسانی هستی که یادت روشنم میدارد».
یک خاطرهی زیبا از استاد راهنمای عزیز دل و نور چشم جناب آقای پروفسور اوحدی برایتان بگویم: بعد از گذشت یکسال از فعالیتهای مکرر بنده برای انجام آزمایشهایم بر روی خاک میخواستم نتایج یک سال فعالیت را برایش ببرم که وقتی خودم به نتایج مینگریستم هیچ تفسیر درستی را نمیتوانستم از نتایج داشته باشم و خیلی مضطرب و نگران روز پنجشنبه 8 صبح 14/10/96 قرار ملاقات با استاد راهنمایم داشتم که بعد از مشاهده افتضاح نتایجم خیلی ناراحت شد و دیگر تا یک ربع با من صحبت نکرد و فقط به گرافها نگاه میکرد، گویا قهر کرده بود اما بعد این مدت به خواست خدا مطلبی در ذهن استاد افتاد که در صحت کامل نتایج بود و باور بفرمایید که هم من و هم دکتر اوحدی دیگر روی زمین نبودیم از شدت خوشحالی. چقدر لذت بخش بود.
برچسب: ،