یک شعر خیلی با صفا.
با اینکه مدتی است از دنیای شعر و شاعری دور افتاده ام؛ اما شاید یک دوبیتی، یا رباعی یا نمیدانم چهارپاره (که آخر هم فرق این سه معقوله را ندانستم و نمیخاهم که بدانم) ذهنم را مشغول به خود کرده است. آن هم 4 مصرع بزرگوارانه از استاد شفیعی کدکنی است. شاید اگر شیعه بخواهد برای خود تعریفی قایل شود در همین اشعار نهفته شده است. شعری استخوان دار و چقر و با نفوذ.
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفتست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه شب خوابش آشفته است.
البته مصرع دوم را هم خوب نمیتوانم قرائت کنم و هم معنای آن را درست نمیدانم ؛ اگر رفقا و دوستان لطف کنند راهنمایی کنند متشکر خواهم شد.
برچسب: ،
امتیاز دهید:
رتبه از پنج:
0
بازدید: