ریوایس ریوایس .

ریوایس

"عاشقانه ها"

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانمرنگ رخساره خبر می‌دهد از سر نهانمگاه گویم که بنالم ز پریشانی حالمبازگویم که عیانست چه حاجت به بیانمهیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطرکه به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانمگر چنانست که روی من مسکین گدا رابه در غیر ببینی ز در خویش برانممن در اندیشه آنم که روان بر تو فشانمنه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانمگر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کنکه به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانمنه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربتدل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانممن همان روز بگفتم که طریق تو گرفتمکه به جانان نرسم تا نرسد کار به جانمدرم از دیده چکانست به یاد لب لعلتنگهی باز به من کن که بسی در بچکانمسخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدمکه به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

برچسب: ،
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۶:۳۳ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)