ریوایس ریوایس .

ریوایس

ماه مدرسه

به نام خدا

امروز صبح که از خانه بیرون آمدم همه عجله داشتند بچه های ابتدایی استرس غریبی در چهرشان هویدا بود. مادر ها بدو بدو دنبال تهیه صبحانه و نان تازه. راننده ها هم دوباره رونق بهتر را در کارشان میدیدند. فراش محل انگور تازه ای رو که درخت همسایه چیده بود با ولع راحتی میخورد و به من هم تعارف کرد. دیگر در نانوایی ها مثل همیشه نان تلمبار نشده بود و داشت کم کمک نانوایی ها شلوغ میشد و در راه چند تا دختر دبیرستانی هم دیدم. به خودشان خوب رسیده بودند ولی قیافه ی خودشان را هنوز پیدا نکرده بودند. پسرای دانشجو هم صبح زود با قیافه ی سرحال و بشاش زده بودند بیرون . توی آن سرما با پیراهن کوتاه و تیشرت بودند. نمیدانم سردشان نمیشد یا ما بدنمان ضعیف شده ؟ در چهرشان شوق بود ولی نمیدانم شوق درس یا شوق عشق های تازه؟ معلما ها دیدم . اتو کرده و حتمن میگن دوباره شروع شد. خداوند یاور معلم ها باشد. معلم های خوب خوب. یکبار که اول راهنمایی بودم تمام کتابهای درسی رو اول مهر با خودم به مدرسه بردم . خیلی سنگین بود. یکبار هم کلاس اول ابتدایی روز چندم مهر بود که دیگه خودم رو نتونستم نگه دارم و شلوارم رو خیس کردم. جلوی کلاس پنجمی ها خیلی خجالت کشیدم. اولین روز دانشگاه هم اصلا سرم رو بالا نیاورد . توی محیط بزرگ و سختی بودم . 2 تا پسر با 15 تا دختر خیلی سخت بود و سخت ماند.



برچسب: ،
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۱۵:۱۲ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)