ماه مدرسه
امروز صبح که از خانه بیرون آمدم همه عجله داشتند بچه های ابتدایی استرس غریبی در چهرشان هویدا بود. مادر ها بدو بدو دنبال تهیه صبحانه و نان تازه. راننده ها هم دوباره رونق بهتر را در کارشان میدیدند. فراش محل انگور تازه ای رو که درخت همسایه چیده بود با ولع راحتی میخورد و به من هم تعارف کرد. دیگر در نانوایی ها مثل همیشه نان تلمبار نشده بود و داشت کم کمک نانوایی ها شلوغ میشد و در راه چند تا دختر دبیرستانی هم دیدم. به خودشان خوب رسیده بودند ولی قیافه ی خودشان را هنوز پیدا نکرده بودند. پسرای دانشجو هم صبح زود با قیافه ی سرحال و بشاش زده بودند بیرون . توی آن سرما با پیراهن کوتاه و تیشرت بودند. نمیدانم سردشان نمیشد یا ما بدنمان ضعیف شده ؟ در چهرشان شوق بود ولی نمیدانم شوق درس یا شوق عشق های تازه؟ معلما ها دیدم . اتو کرده و حتمن میگن دوباره شروع شد. خداوند یاور معلم ها باشد. معلم های خوب خوب. یکبار که اول راهنمایی بودم تمام کتابهای درسی رو اول مهر با خودم به مدرسه بردم . خیلی سنگین بود. یکبار هم کلاس اول ابتدایی روز چندم مهر بود که دیگه خودم رو نتونستم نگه دارم و شلوارم رو خیس کردم. جلوی کلاس پنجمی ها خیلی خجالت کشیدم. اولین روز دانشگاه هم اصلا سرم رو بالا نیاورد . توی محیط بزرگ و سختی بودم . 2 تا پسر با 15 تا دختر خیلی سخت بود و سخت ماند.
برچسب: ،