اجازه؟فقطسرسرهبازیشو یادمه
امروز تولد الی و نازی بود رفتیم دم خونه الی خبر نداش
اومدیم سوپرایزش کنیم مثلا !!'
عین ماست وایستاد گفت وااای مررررسی . بعد گفتم بپوش بریم. گفت اوکی الان.
ینی تمام ذوقش همین بود!!!-_-
بابای نازنین پشت پارک منتظر ما بود و تا مارو دید گف من ب بهانه ماشین خراب و بنزین اومدم اینجا نازنین هم تو ماشین دراز کشیده :
ماهی عین گوریل پرید تو ماشین نازیو بغل کرد گفت تولدتتت مبارک.
فک کن تو ماشین نشستی یهو 4 تا از دوستات بریزن تو ماشین 😂
نازی سرخ شد از هیجان و کلی خوشحال شد و ازاینا و خلاصه:)
یکم ک جلوتر رفتیم بطری آبو گرفتم خالی کردم روش😂
ماهی میگف همش لذته تو این هوای گرم ازخداتم باشه زرا آب ریخت روت و داشت حرف میزد
یهو نازی گف بده بطریو تشنمه دادم بش خالیش کرد رو ماهی😂
رفتیم نشستیم رو چمنا کادوهارو دادیم یکم حرف زدیم
بعد رفتیم سوار سرسره شدیم😂برعکس می اومدیم و قطاری،کیمیا ازمون فیلم گرفت گذاشت
پروفایل گروه😂ازاین سرسره تونلیا...
مامان نازی کیک گرفت دورهم کیک خوردیم .میخواستیم فشفشه هارو روشن کنیم فندک نبود
یهو نازی گفت:من فندک دارم،زرااا کیفمو بده!
ماماننازی:تو فندک با خودت راه میبری!؟😐😂
نازی:برا جوجههه😁👌🏼
بعد ک داشتیم جم و جور میکردیم بیایم خونه
کیمی یهو گف زهرا ؟ گفتم جونم!؟ گفت خیلی دلم برات تنگ شده بود🚶♀️
یکسالو نیم بود ندیده بودیم همو:(
کیمیا زودتر از ما رفت . بعدش بابای نازی گف بریم پیتزا بزنیم؟
نازی گف نهه ساندویچ
باباش گف.بقیه چی؟زهرا خانم ،شما؟
منم گفتم منم ساندویچ اوکیه😁
بابای نازی ب شدت پایه اینجور برنامه هاس
بعد نازی ب باباش گف ک کبریت از تو ماشین اوردی بده فشفه روشن کنیم.
فشفشه هارو روشن کردیم و اینچنین:))))
با خانواده هامون هماهنگ کردیم سوار ماشین شدیم،دورمیدون ک رسیدیم بابای نازی گف کدوم ساندویچی بریم؟
گفتم مشدونالد ! گف کجاس؟ گفتم همینجاهاااس نمیدونم😂
همینجور دور میدون دور میزدیم😂تا مامانم زنگ زد ازش پرسیدم کجاس ساندویچیه ک پیچید اونطرف😂
فک کنم یه 7 هشت دوری زدیم دور میدونه ...
رفتیم پارک ساندویچارو خوردیم جاتون خالی ساعت ۹ و ربع من رسیدم خونه😴😂
خیلی خوب بود امروز واقعا جزء نیازمندیها بود یه همچین تفریحی👌🏼😁
برچسب: ،