تغییر
ولی من داشتم ظرفارو میشستم یهو صداش اومد گفت سلام خانوم فلانی . خوبی؟
یلحظه یجوری برگشتم سمت گوشی . میخواستم جلو مامانم اینابلند بگم برگام
گفتم این حتما پسرعمهاشه اصلا یه درصدم احتمال ندادم حسین باشه
تا گف سلام
با تعجب گفتم: مامان.این حسینه!!!!؟؟؟؟
مامانم خودشم تعجب کرده بود گف حسین اقا؟شمایی؟ خوبی؟
خندید گفت بله بله و ...
اومدن مشهد ، ولی حسین گف ک داره میره اصفهان . مامانش و خواهرش هتلن .
هعیی-_- نباید انقد بزرگ میشد:( حسین همیشه برام ۱۳ ساله بود:))
میرفتیم تو محوطه فوتبال بازی میکردیم یا پای کامپیوتر بازی میکردیم:((
اونروز عکسای کامپیوترو ک یکم زیر رو کردم عکسای منو حسین و خواهرشو دیدم
من ک ۵ سالم بود یه شلوارک طوسی پام بود با تیشرت ستش و داشتم اب بازی میکردم و خیس بود موهام و تفنگ آبپاش دستم بود، رقیه لباساش عین من بود ، ینی هروقت میان مشهد منو رقیه لباسای ست میگرفتیم. رقیه ۷ سالش بود . حسینم ۷ سالش.پایین یه فواره آب وایستاده بودیم و میخندیدیم، دوقولوعن دیگه .
باباش میگف خواستگار میاد براش هی همه رو رد میکنه نمیخواد .
رقیه خیلی خوشگله..خیلی! دختر جنوبه دیگه . چشمای کشیده مشکی با پوست یکمی سبزه .قد بلند و موهاشم خیلی خوشگل بود . هرکی عکسشو میدید میگف چ خوشگله .
ولی الان بعد ۳ سال نمیدونم چطوری شدن:(
ن حسین ن رقیه . همه ی تصوراتم بعد شنیدن صدای حسین بهم ریخت ازش.صداش خیلی قشنگ بود.
الان دیگه نمیشه مث گذشته شوخی کنیم باهم یا بازی کنیم . قطعا مردی شده برای خودش:(
رقیه هم حتما خیلی بزرگ شده:((((
برچسب: ،