ریوایس ریوایس .

ریوایس

امشب

الان از حرم برگشتم جاتون خالی [کلیک] .......[کلیک]

بسیااااار بسیار شلوغ بود.

تو ماشین کنار خانم حسینی نشسته بودم😍🥺

خوابم می اومد هی سرم می افتاد از آخر داداشم گف ب من تکیه بده 

بیدار ک شدم دیدم خانم حسینی با خنده میگن اینارو نگاشون کن یکی اینطرف غش کرده یکی اونطرف😂

ولی امشب خیلی خسته بودم حتی زیارتنامه هم نتونستم بخونم

میگم یکیو ک خیلی دوس داشته باشی تک تک حرفاش برات مهمه و مراقبی ک درموردت چ فکری میکنه 

من درمورد خانم حسینی همین حسو دارم نمیخوام اصن فکر بدی درموردم بکنن البته بعید میدونم تو این ۸ سال اسکل ‌بازی درنیاورده باشم 😑 خانم حسینی شناخت زیادی ازم دارن واسه همین راحتم جلوشون😂

خانم حسنیی اومدن ب داداشم گفتن یکمی صمیمی‌تر بشینین بقیه هم جا شن 

داداشم با غرغر اومد کنارم و یه چیزی گف ک درست یادم نیس 

خانم حسینی باخنده میگن دلتم بخواااد دختر به این خوبی .... میخندم؛ میگن والا 😂😍

کم از مادر برامون نبوده ... پارسال یا دوسال پیش سرماخورده بودن

یلحظه انقد بغض کردم گریه کردم ک کاریشون نشه ... 

سه هفته‌اس شبای جمعه تا ساعت ۲ حرمیم . قشنگیش اینه خانم حسینی و آقاشونم هستن😍😁

دوس دارم روز مادر براشون یه هدیه بگیرم . 



برچسب: ،
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۷:۱۷ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)