ریوایس ریوایس .

ریوایس

دستم

عادت دارم وقتی میخام چیزی بنویسم رو تختم رو شکمم میخوابم و دفترمو جلوم باز میکنم 

الان اینکارو میکنم بازوم درد میگیره🥺

آتوی یک ماهمو دادم دست نازی😂 

ا صبحه میگه تو دشویی عین زنای حامله هی اوق میزدی🤣بعدش اومد گرفت منو نشوندم رو صندلی ب پرستاره خبر داد حالم بده اومدن بردنم رو تخت 😂 آبرو ریزیعی شد اصصن😂

ولی خیلی حالم بد شد حس میکردم دارم میمیرم 😐

دفعه اول ک رفتم دشویی برگشتم وسط راه خودمو پرت کردم رو نازی اون عنترم جا اینکه بغلم کنه جاخالی داد رو صندلی پخش شدم 

یهو دوباره حالم بهم خورد دویدم سمت دشویی 

نازی فک میکرد دارم مسخره بازی درمیارم😐

اومد تو دشویی گف زرا خوبی؟ چیشده؟

برگشتم سمتش گفتم نازی حالم بده 

چشام بسته شد نمیتونستم هیچ کاری بکنم 

هی زر میزنه صبح زود واکسن بزنیم میچسبه 

بیا اینم از واکسن سر صبح😐ابروم جلو مامانِ نازی رف🤣

همه رو تخت بالاسرم جمع شده بودن از خجالت چشامو نمیتونستم باز کنم 😂🤣

نازی هیچیش نشد و شاد و خرم هی میپرید اینور میپرید اونور

اومد نشست رو تختم پرستاره بلندش کرد گف اونجا مناسب نیس🤣

پرستاره گفت ک طبیعیه و بیشتر دخترایی ک اومدن واکسن بزنن اینطوری شدن و حالشون بد شد 

بعد یه نگاه ب نازی کرد و چیزی نگف

نازی درحال خندیدن ب من بود :| 

مامانم ب نازی میگه تو مطمعنی واکسن زدی😂

یا تو اتاق داش ا نازی سئوال میپرسید فرمو پر کنه 

گفت بیماری خاصی نداری؟

نازی گفت ن 

گفتم چرا یه زائده عقلی داره🤣

مامان نازی منو نازیو بیرون کرد ازاتاق گف شما بیرون باشین 

پرستاره گف براچی برن بیرون باشن همینجا فرمشونو پر کنم . 

مامانش: یکمی انرژیشون زیاده بیرون باشن بهتره😂

بعدشم ک با نازی رفتیم جا سوپری کنار مدرسه 

میگف عه دیگه باورم نمیشه دیگه نمیایم اینجا عه زرا

دیگه نمیایم این مدرسه 

دوتا رانی و دوتا شکلات و دوتا یخمک خریدیم 

یخمکارو تو راه خوردیم رسیدیم بهداشت هنوز دستم بود 

تا جای خونمون نازی باهام اومد و تو راه ترشک گرفتیم مامانش گف فشارتون می افته اینو میخورید الان بیحالم هستین

فک کنم اومقد ک ازامروز خاطره تعریف کردم اگه میرفتم عمل جراحی میکردم انقد خاطره نداشتم😂



برچسب: ،
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۰۹:۰۰ توسط:حسن موضوع: نظرات (0)